کلبه تنهایی رویا |
|||||||||||||||||||||||||||||||
![]()
پناه قلب خسته ام کجایی؟!خسته ام خسته... نگاه مهربان تو را می خواهم آرام جانم ، دلتنگم دلتنگ...چرا نمیابم نوش داروی دلتنگی هایم را؟!چرا نمیابم تو را؟! دیرگاهیست چشمم از دیدار چشمان آهووشت دور مانده ؛ به کدامین گناه اینگونه مرا از دیدارت محرومم کرده ایی؟!!! بی وفایی کرده ام؟؟؟...آه ، نمی دانم شاید... خسته ام ، پشتم شکسته ، پشتم خمیده ؛ شکسته اند پشتم را...! ! ! اما هنوز به امید عشقت زنده ام و نفس می کشم ، هر نفس که می کشم تنها به عشق توست نازنینم... از قلمم اشک سرازیر است...آه ، ببخش اگر دفتر خاطراتت خیس شد! از آن هنگام که قلم در دست گرفتم ، جوهر قلمم اشک بود و برگ برگ دفتر خاطراتت لوح سپید قلبم! می بینی چگونه این لوح سپید از جوهر قلمم همیشه خون چکان است؟! آری ، جوهر قلم زخمیم از اشک های خونبار من است...
نظرات شما عزیزان:
|