کلبه تنهایی رویا |
|||||||||||||||||||||||||||||||
![]()
قلم برداشتم تا عشق و دنيا را معنا كنم
عشق و دنيايي كه هر لحظه اش خاطره ايست به هر طرف نگريستم غمي ديدم به هر جهت نگاه كردم غصه اي بود به بزرگي صخره ! دنيا بود ، غم بود ، عشق بود ، من بودم و قلم قلم مي گريست و من اشك مي ريختم قلم ناله مي كرد و من فرياد مي زدم چه مي توان كرد ؟ قسم خوردم كه دنيا و غمهايش را فراموش كنم ولي نمي شد دلم مي خواست قلم را بشكنم تا ديگر ننويسد تا ديگر از سياهي قلم اثري نماند ، اما نتوانستم چون قلم مرا شكست و اشكهايم را جاري كرد باز سكوت كردم باز هم با قلم ، غم عشق و زندگي را نوشتم باز در سكوت تاريك خود ، اشك ريختم ! مادر .... مادر .... هجرت درد الودت را باور ندارم بگذار دنیا بداند من غمی بزرگتر از هجرت پدرم قلبم را سوراخ کرد .... بگذار دنیا بداند من دوباره 17 اسفند را در غم مادرم غوطه ور گشته ام بگذارید دنیا بداند که من بی مادر شده ام بگذار دنیا بداند که من بی مادر شده ام....
نظرات شما عزیزان:
|