
تمام زندگيم را دلتنگي پر کرده است
دلتنگي از کسي که دوستش داشتم و
عميق ترين درد ها و رنج هاي عالم را در رگهايم جاري کرد!!!
دردهايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد
دوري از تو وحسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست
تن کودک عشقم را با تاولهاي درد ناک
داغ ستم پوشاند
دلتنگي براي کسي که فرصت اندکي
براي خواستنش براي داشتنش داشتم
دلتنگي از مرزهايي که دورم کشيدند و
مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که
دوستشان دارم کنده شوم
در آن سوي مرزها دوست داشتن گناه است
حق من نيست
به آتش گناهي که عشق در آن سهمي داشت مرا بسوزانند...
نظرات شما عزیزان:
|