|
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمى پاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمى کردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟
نظرات شما عزیزان:
مهرداد ( رها ) 
ساعت14:53---21 بهمن 1391
آمدم ، جانم به قربانت که دستت گیرم
بی وفایم خواندی ، ولی دل از تو بر نگیر
دانم دیر آمدم چون فرستاده سیمرغ
سنگدلم نخوان ، که در چنگال غم اسیرم
عمر من هم جاودانه نیست به جهان
میزبان امروز و فردای توام و از همه دلگیرم
جزای جوانی تو به ناز ما ، این بس
که من نیز چون تو ز جانم سیرم
دل به سراب بستن یعنی نابودی باید از سراب دوری کرد
|
جوک
و اس ام اس
تبادل
لینک هوشمند
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت: